رضا امیدی، نویسنده وبلاگ بدرقه، همشهری و دوست ساکن آلمان من در پستی تحت عنوان بازی بهترین پست بار دیگر آغار گر یک بازی وبلاگی بوده است. از من و چند دوست دیگر هم دعوت کرده است که بهترین پست وبلاگ دوران وبلاگنویسیمان را معرفی کنیم. همچنین ابتکاری داشته و وبلاگ جدیدی را به وجود آورده تحت عنوان بهترین پستها که شامل آرشیوی از بهترین پستهای وبلاگها است.
این روزها حال و روزم خوش نیست و غمی از نابسامانی وب فارسی، بلاتکلیفی وبلاگهای پرشین بلاگ و آشفتگی در بالاترین دارم اما چاره چیست و چگونه میتوانم شور و شوق رضا را نادیده بگیرم. رضا جان با این بازی موافقم! هم پاسخی به توست، هم مروری به کارنامه وبلاگنویسی ام و نیز یادی از چند دوست.
2 سالی است که مینویسم. در دنیای وبلاگ، کانادا پست، پرشیا پست و بیش از 10 وبلاگ دیگر. شاید چیزی حدود 600 پست دارم که برای نوشتن هر کدام زمانی بین 5 دقیقه تا 50 ساعت صرف شده است. اینرا متوجه شده ام که صرف زمان نوشتن با تعداد خواننده آن مطلب نسبت عکس دارد! و اهمیتی هم برایم نداردکه زمانی طولانی را صرف کنم و فقط چند نفری بخوانند. گرچه بعضی از پستهای کوتاه و 5 دقیقه ای بالای 1000 بازدید کننده داشته است که راندمان خوبی را نشان میدهد و همینطور یکی از پستهائی که بیش از 20 ساعت صرف آن شد حدود 3500 بازدید کننده داشته است ولی بیش از همه مرامنامه دنیای وبلاگ را دوست دارم. مرامنامه ای که حدود 50 ساعت زمان صرف آن شد و حدود 300 بازدید کننده و شاید فقط 20 خواننده داشت.
رضا جان! من مرامنامه دنیای وبلاگ را معرفی میکنم.
از این دوستان که برای همه احترام خاص قائلم ( و میدانم که پستهای فکر شده هم دارند!) دعوت میکنم که در این بازی (امر بسیار جدی نه بازی!) شرکت کنند و سایرینی را که فراموش کرده ام نیز همینجا دعوت میکنم. (به ترتیب حروف الفبا!)
بامدادی عزیز (چه بد که نمیشود اسم دیگرت را به کار برد!)، پیشگوی عزیز، سعید عزیز-یک سعید، شبلی عزیز-دور از خانه، سعید عزیز-گاه و ناگاه نوشته ها، شهرام عزیز، هیچ تا هیچ، صالح عزیز، در جستجوی کلمات، عباس عزیز-با اینترنت، علی عزیز-رویای گمشده، ملاحسنی عزیز، هادی عزیز، سرزمین نو ... و سایر دوستان و عزیزان.
میدانم که بعضی مخالفت خواهند کرد چون یا در گروه خونشان نیست و یا ساختار مطالبشان اجازه چنین کاری را نمیدهد و عیبی هم ندارد. از ما دعوت، از شما قبول نکردن! مخلص شما هم هستم.
لطفاً ً به بالاترین نفرستید!
متنی را که خواهید خواند از من نیست. متن از خانمی است به نام فری ناز آرین فر، ساکن هلند، فعال حقوق بشر و دبیرکل سابق کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، از اعضای فعلی یا قبلی کانون وبلاگنویسان ایران (پنلاگ) و شاعر که زندگینامه اش را میتوانید در اینجا ببینید (زندگینامه).
این متن را در سفر مجازیم به بیش از 1000 وبلاگ، برای تهیه لیست وبلاگهای ایرانیان جهان، دیدم و دردی به جانم انداخت که این درد تا مدتها با من بود. عادتاً متنهائی را که احتمال پاک کردنشان است جائی ذخیره میکنم و امروز که بعد از مدتها سری به وبلاگ وی زدم دیدم که وبلاگ هک شده است و هکر ضمن توضیح دلایل هک میگوید که "مهمترین دلیل هک کردن این مکان این بود که دلم خواست و دلیل بعدی هم این بود که باید جلوی این اراجیفی که این اواخر مینوشت را کسی میگرفت."
این متن را که هم اکنون وجود خارجی ندارد در اینجا میآورم که: 1: بگویم هک کردن کار زشتی است. بریدن زبان دیگران و محو آثار فکری چه از جانب فرد و چه از جانب حکومتها زشت است. 2: نوشته های ما گرچه پاکشان کنیم یا پاکش کنند میمانند. گاه در کش گوگل، گاه در آرشیو اینترنت و گاه هم در کامپیوتر یک فضول مانند من 3: به آنهائی که وبلاگنویسی را برای سرگرم شدن میخواهند نشان بدهم که هر رفتار، گفتار و نوشته ما با وجودی که مجازی هستند تاثیر گذار هستند. بد نیست بیشتر درباره وبلاگنویسیمان فکر کنیم و مسئول تر باشیم ... در ضمن عنوان این پست از من نیست و از فری ناز آرین فر است.
دارد حالم بهم میخورد از این دنیای وبلاگستان. دنیای مجازی آدمهای خیالی. آدمهایی که در واقعیت زمین تا آسمان با آن چیزی که اینجا وانمود میکنند فرق دارند.
فاحشه هایی را میشناسم که خود را باستان شناس معرفی میکنند.
دخترک درد دیده ای را میشناسم که خودش را فاحشه معرفی میکند.
مرد پرنوگرافی را میشناسم که خودش را مبارز سیاسی معرفی میکند.
جاسوس بیماری را میشناسم که خودش را دبیر معرفی میکند.
فیلمسازی را میشناسم که خودش را دیوانه معرفی میکند.
پزشکی که خودش را نویسنده و دختر روانی ای که خودش را مبارز حقوق زنان معرفی میکند.
فحاشی بی سواد را میشناسم که خود را اسلام شناس معرفی میکند.
من اینجا دلالانی را میشناسم که برای ۳ ثانیه معروف شدن، حاضرند بگویند زمین به خورشید نور میبخشد و این را علمی ثابت کنند!!!!!
گرگهایی را میشناسم در لباس گوسفندان که بهتر از خود گوسفندان بع بع میکنند. انقدر بهتر که گوسفندان هم برایشان دست میزنند.
دلالانی که "عشق" را برای مردمی دور از محبت شعار میکنند تا گولشان بزنند. مثل تشنه هایی که هر چه نام "آب" داشته باشند
(تصویر انسانی در لباس و هیبت گوسفند. این تصویر را هکر پاک کرده است و منهم آنرا ندارم.)
میخرند و میخورند: خراب... سراب...
خسته ام از اینجا. از آدمهای دروغینی در لباسهای... دنبال واقعی ها میگردم. همانها که در دنیای واقعی هم نایاب شده اند.
برایم مهم نیست که دشمنانم از نبودم خوشحال شوند یا خیر. میدانم این یکی از زیباترین متنهای آرزویشان است که مینویسم: "من دیگر هرگز به وبلاگنویسی ادامه نخواهم داد." شاد باشد دلشان.
میروم ناپدید شوم از دیدهء تمام این دو روهای چند رگهء ریاکار. مثل این دلالانی که هر روز میگویند میرویم و فردا برمیگردند هم نیستم تا خواننده ها افزایش یابند. میروم چون حالم از این جماعت بی شرافت خراب است. خراب. خرابتر از فرهنگ ۲۵۰۰ سالهء وحشیانه. خرابتر از بی سوادی تمام رهبران مبارزه برای آزادی. خرابتر از حنجرهء بی صدای روزهای ناامیدی. ناپدید که شوم، حتی سایه ام نیز مرا نخواهد یافت چه رسد به سوء استفاده گرانی که خود را "ساده روحان" مینامند.
سال که رو به اتمام میرود، باید گردگیری کرد. من هم دارم همه چیزم را پاکسازی میکنم.
میروم و خودم را غرق تمام کارهای ناتمام نویسندگیم میکنم تا برای واقعیها بنویسم. هر چقدر هم انگشت شمار باشند...
باید حتی اگر شده، یک آدم واقعی، در این دنیا بیابم. یک آدم واقعی که مثل آفتابپرست به رنگ همه چیز در نیاید و خودش بدرنگترین نباشد. یک واقعی از تبار عاشقان گم شده. از همانها که عاشق تمام جزئیات این زندگیند، از روزهای پیشین تا همیشه. از همانها که برای همه خوبی و پاکی را هجا میکنند. از همانها که خودشان اهل....
برای چه کسی دارم اینها را میگویم... اینجا که همه مجازی هستند!!!
+ Written on Wed 14 Mar 2007at 12:15 by Farinaz Aryanfar